2023-04-28 20:45:14
یادم می اید روزی مترسکی بودم!
دلبسته به دهقانی که مرا ساخت...
خیره به گندمزاری که تمام زندگی ام بود
تنگ غروب افتاب سرخی اسمان وطلاکوب زیبای گندم زار...
زیباترین چشم انداز زندگی ام بود...
غروب روزی تلخ شعله به دامان گندم زار گرفت....
ودلی که در آن مزرعه شعله ورشد،،
من آرامو بی صدا شاهد سوختن عشق شدم...
نه صدایی که فریاد زنمو داد بخواهم،،
نه دستی که برسر زنمو زاری کنم..
ونه اشکی که شاعرانه به دامن بریزم
حالا هزار سال است در من ادمکی است
ابر شدم باریدم
رودشدم جاری شدم
کوه شدم سنگ شدم
من حتی آدم شدم اما...
هنوز هم در من ادمکی است
که هر غروب گم میشود
در ارامش سرخ و طلا کوب مزرعه ای که نیست
هزار سال است که هر روز با دیدن شفق دلم میسوزد و نه صدایی برای فریاد هستو نه دستی برای خاموش کردن...
ومن هر روز این آتش را میبارم
غروبتون به دور از دلتنگی
#بداهه_سایه_حیدری
رادیو اِسموک |
- We speak the language of smoke!
- ما با زبان دود سخن می گوییم!
@radio_smoke
@pasargadtabaciran
ما را در شبکه های اجتماعی دنبال کنید
doodpodcast.ir
10.9K viewsPasargadtabac ساعات پاسخگویی ۱۲ ظهر تا ۸شب بدون هماهنگی مراجعه نکنید, 17:45