2024-06-23 21:36:14
2
_بفرمایید چای میل کنید تا آقا هم تشریف بیارن
مودبانه دستم را به لبه ی سینی گرفتم
_ممنونم از لطفتون. اگه ممکنه بگید زودتر بیان باید برم عجله دارم
_گفته نزدیک خونه ست. میرسه الان
سرم را به علامت تفهیم حرف هایش تکان دادم
_باشه. پس من تا برم تو حیاط ایشون هم اومدن
از خانه ی بیرون رفتم. سرمای هوا چندان هم به چشمم نمی آمد آنقدر که خودم را میان پالتوی پشمی ام پوشانده بودم.
تا بوت هایم را به پا کردم و به حیاط رفتم ماشین صاحب خانه هم رسیده بود. آخرین نگاه را به بوت هایم انداختم و کمر راست کردم
قدم برداشتنم میان حیاط مصادف شد با زنگ خوردن گوشی موبایلم و باز شدنِ درِ خانه.
گوشی را توی جیبم سراندم تا اول با صاحب خانه صحبت کنم و بعد با مامان.
نگاهم را به درِ ورودی خانه دوختم و
مردِ جذابی که وارد خانه شده بود.
قدِ بلند و اندام چهارشانه اش برا جذاب بودنش کفایت میکرد. حالا چشم های زیتونی و بینی کشیده اش هم به کنار.
از همه ی اینها هم که فاکتور میگرفتم از لحن صدایش محال بود بشود گذشت.
محو حرف زدنش بودم که مقابل صورتم بشکن زد
_حواست به من هست خانوم؟
سرم را تکان دادم
_بله، ببخشید من فکرم پیش تماس مادرم هست. بفرمایید من یه کم عجله دارم
سر بالا انداخت
_وسیله دارید؟
_نه.
در را باز کرد
_پس بفرمایید من میرسونمتون تو مسیر هم باهاتون صحبت میکنم
تشکر کردم
_ممنونم. مزاحم شما نمیشم. بفرمایید حرفتونو من میشنوم
کمی عقب تر ایستاد تا بیرون بروم
_مزاحمتی نیست. بفرمایید. من ترجیحم اینه تنها حرف بزنیم.
نمیخواستم با مخالفت بیشتر این شانس را از خودم بگیرم تا تندتر به خانه برسم آن هم در آن هوای سرد پاییزی که باران هم شروع کرده بود به باریدن.
درب جلو ماشین را باز کرد و منتظر شد تا سوار شوم. تردید داشتم برای سوار شدن به ماشین مردی که از طریق دوستم به خانهاش راه پیدا کرده بودم آن هم صرفأ به آن دلیل که گفته بود پول خوبی میدهد..
ماشین را به حرکت در آورد و به داشبورد اشاره کرد
5.1K views18:36